1990

روزهای تندر؛ فیلمی در ژانر ورزشی اکشن درام به کارگردانی تونی اسکات است. کول تریکل، جوان بی تجربه اما جویای نام و علاقه مند راندن اتوموبیل های مسابقه ای، مورد حمایت تیم دولن قرار می گیرد. از طرف دیگر هری هاگ، راننده سابق، نیز نقش مربی او را به عهده می گیرد. کول رقیبی به نام رودی برنز دارد…

گرملین‌ها بازگشته‌اند، و این بار، آنها کنترل آسمان‌خراش یک غول رسانه‌ای نیویورک را در دست گرفته‌اند.

«نلسن رایت» (ساترلند)، دانشجوی پزشکی، برای تجربه ی دنیای پس از مرگ، فعالیت قلب خود را متوقف می کند و دوستانش: «ریچل» (رابرتس)، «دیوید» (بیکن)، «جو» (بالدوین) و «رندی» (پلات) با کمک داروهای خاصی، لحظاتی بعد او را به زندگی بر می گردانند. پس از آزمایش، «نلسن» می گوید که تصاویر غریب و هیجان انگیزی دیده است...

چهار لاک پشت نینجا جهش یافته نوجوان از سایه ها بیرون می آیند تا از شهر نیویورک در برابر یک باند نینجاهای جنایتکار محافظت کنند.

فیلم در مورد ساکنین یک شهر دور افتاده است که باید از خودشان در مقابل جانورانی زیرزمینی که یکی یکی ساکنین شهر را می کشند، دفاع کنند...

کهنه‌سربازی به نام جیکوب سینگر, پس از بازگشت از جنگ ویتنام سعی می‌کند سلامت عقل خود را حفظ کند. در واقع او به وسیله وهم و خیالات و همچنین فلش بک‌هایی از گذشته که خاطرات بد جنگ را برای او زنده می‌کنند، به ستوه آمده‌است. همچنان که افراد و دنیای اطراف جیکوب تغییر می‌کنند، جیکوب به سرعت وارد بحرانی بزرگ می‌شود…

دو سال پس از اینکه قاتل زنجیره ای چارلز لی ری روح خود را در یک عروسک «چاکی» قرار داد، یک شرکت اسباب بازی تلاش می کند تا عروسک را دوباره بسازد و ری را به این روند بازگرداند. عروسک تسخیر شده، که قصد دارد بدن انسان را بگیرد، به سمت مالک سابقش اندی که اکنون در پرورشگاهی زندگی می‌کند می رود،خواهر خوانده اندی،کایل،سعی می کند از او محافظت کند، اما والدین خوانده او معتقدند اندی فقط یک بچه مشکل دار است. و مسیر قتل چاکی ادامه دارد...

جایی میان کارولاینای شمالی و جنوبی. «سیلر ریپلی» (کیج) جلوی چشم های محبوبه اش، «لولا» (درن)، مردی را که با چاقو به او حمله کرده، می کشد و به زندان می افتد. اما بیست و دو ماه و هجده روز بعد که آزاد می شود «لولا» با این که مادرش «ماری یتا» (لد) ملاقات آن دو را ممنوع کرده، به دیدنش می رود. عشاق از شهر می روند و به سوی نیو اورلیانز به راه می افتند...

«راکی» (استالون) به دلیل خطر ضربه ی مغزی دیگر قادر نیست در مسابقات بوکس شرکت کند. او که بر اثر اتفاقاتی ورشکسته شده، مربی گری بوکسور جوان تشنه ی شهرت، «تامی گان» (ماریسن) را به عهده می گیرد...

یک زن تاجر در تلاش است تا روبات پلیس را از کار بیندازد و رباتی که خودش ساخته را در اداره پلیس جایگزین آن بکند...

لس آنجلس، سال 1997. «کارآگاه هریگان» (گلاور) و گروه ضربت ضد مواد مخدرش، در میانه ی زدو خورد شدید بین دارو دسته ی قاچاقچی های جاماییکایی و کلمبیایی گیر افتاده اند. هنگام درگیری با دارو دسته ی کلمبیایی ها، موجود مرموزی وارد صحنه می شود و قاچاقچی ها را قتل عام می کند. جاماییکایی ها با استفاده از این فرصت، به رئیس قاچاقچی های کلمبیایی حمله می کنند ولی آنان نیز به دست آن موجود نیمه نامرئی به قتل می رسند...

آلان درشوویتز پروفسور با استعداد حقوق است که توسط کلاوس وان بالو استخدام می‌شود که اتهام‌های وارده به او مبنی بر اقدام به قتل همسر ثروتمندش را از او رفع اتهام کند…

یک پلیس سرسخت باید به عنوان یک معلم مهدکودک ظاهر شود تا همسر سابق یک جنایتکار خطرناک را پیدا کند، کسی که ممکن است کلید زندانی کردن او را در پشت میله های زندان داشته باشد.

در 1979, رئیس سالخورده مافیا "دون مایکل کورلئونه" در بحبوحه تلاش برای قانونی جلوه دادن معاملات تجاری اش در نیویورک و ایتالیا ، به دنبال اذعان بر گناهانش است، و پسر خواهرش وینسنت مانچینی را تحت حمایت خود قرار می دهد.

ادوارد "جانی دپ” مخلوق دانشمند گوشه گیری است که به جای دست برای وی قیچی های برنده ای کار گذاشته است. وی قبل از تکمیل ادوارد میمیرد. زنی که به شغل ویزیتوری لوازم آرایش مشغول هست به امید فروختن لوازم آرایشی به درون قصر دانشمند پا میگذارد و به طور اتفاقی ادوارد را پیدا میکند و او را با خود به شهر میبرد و ...

یک افسر پلیس به نام «جان مکلین» برای استقبال از همسرش به فرودگاه میرود ؛ امادر آنجا متوجه میشود که یک گروه تروریستی در پی اشغال فرودگاه و هواپیما ربایی هستند.

کوین کاستنر در نقش یک سرباز آمریکایی بعد از شرکت در جنگ و نشان دادن شجاعت خود جایی را برای سکونت دور از مردم انتخاب می‌کند، به مرور زمان با سرخ‌پوست‌ها ارتباط برقرار می‌کند و عامل این ارتباط هم زنی سفیدپوست است که چند سرخ ‌پوست خشن در زمان کودکی پدر و مادرش را به قتل رساندند و حال وضعیت روانی مناسبی ندارد.

این فیلم داستان هنری هیل و زندگی خلافکاری او، رابطه اش با همسرش کارن هیل و دوستانش جیمی کانوی و تامی دِویتو در شبکه ی خلافکاری ایتالیایی-آمریکایی را به تصویر می کشد.