1967

یک شمشیرباز نجیب که دستش بریده شده بود، نزد معلم سابق خود باز می گردد تا از او در برابر یک باند شرور شمشیربازان رقیب دفاع کند...

یک تهیه‌کننده صحنه، نقشه‌ای را طراحی می‌کند تا با تولید یک فلاپ مطمئن، پول دربیاورد.

سوزی هندریکس زنی است که به تازگی بر اثر تصادف رانندگی بینایی خود را از دست داده است. او با شوهرش سام، که عکاس است، در آپارتمانی در نیویورک زندگی می کند و گهگاه برای انجام کارهای روزانه از گلوریا که همسایه آنهاست کمک می گیرد.یک روز که سوزی برای کارهای روزمره بیرون رفته بود، یک عروسک پر از هروئین توسط یک قاچاقچی مواد مخدر به نام لیزا در آپارتمانش پنهان می شود. آن قاچاقچی مواد مخدر بعداً توسط شریک بیرحمش هری روت جونیور به دلیل خیانت به او کشته می شود. پس از آن هری روت افرادش را برای پیدا کردن این بسته هروئین به سمت آپارتمان سوزی راهی می کند...

آقای "هالوت" باید در پاریس به یک دیدار رسمی برود اما در هزار توی معماری مدرن ساختمان گم می شود.در هجوم توریستها او به همراه گروهی از توریستهای آمریکایی در اطراف پاریس پرسه می زند و...

«لوک جکسن» (نیومن) به جرم شکستن دستگاه های پارکومتر در یکی از شهرهای کوچک جنوب امریکا به دو سال حبس با اعمال شاقه محکوم می شود. او در زندان ابتدا به دلیل خونسردی بیش از حدش مورد نفرت «درگلاین» (کندی)، زندانی گردن کلفت، قرار می گیرد. اما خیلی زود حس احترام «درگلاین» را جلب می کند و با هم اقدام به فرار می کنند...

اسپارتا، میسی سیپی. در شبی گرم، »سام وود« (اوتس)، پلیس گشتی، جنازه ی کارخانه داری اهل شمال را می یابد و سپس در ایستگاه قطار به مرد سیاه پوستی مظنون می شود و او را دستگیر می کند. خیلی زود معلوم می شود که مرد، »ورجیل تیبز« (پواتیه) خود پلیس جنایی و از اهالی فیلادلفیا است. اما »بیل گیلسپی« (استایگر) رئیس پلیس جدید شهر مایل نیست که »تیبز« در این ماجرا دخالت بکند.

"جوانا" عضو گروه کر و "مارک" آرشیتکت است. آنها همدیگر را برای اولین بار در سفری به اروپا ملاقات می کنند.فیلم زندگی مشترک آنها را تعقیب می کند...

سازمان بین المللی جنایی، اسپکتر، به دنبال راه انداختن جنگ جهانی سوم است. اما «جیمز باند» (کانری) وارد عمل می شود و خیلی زود مرکز فرماندهی دشمن در اطراف آتشفشان خاموشی را شناسایی می کند...

جنگ جهانی دوم، سال ۱۹۴۴. «سرگرد رایسمن» (ماروین)، افسر امریکایی مستقر در انگلستان، مأموریت می گیرد که با استفاده از دوازده سرباز محکوم (به دلیل قتل، تجاوز یا دزدی)، قصری در فرانسه ی اشغال شده (محل گرد آمدن تعدادی از امرای ارتش آلمان) را منفجر کند.

«بِن» به تازگی فارغ‌التحصیل شده و برنامه‌ی مشخصی برای آینده‌ی خود ندارد. او در یک مهمانی با زن متاهل و زیبایی آشنا می‌شود که همسر یکی از دوستان پدرش است.

این فیلم بر اساس ماجرایی واقعی در رابطه با یک زوج بانک‌زن به‌نام‌های «بانی پارکر» و «کلاید بارو» که در دهه ۱۹۳۰ توجه رسانه‌ها را به‌خود جلب کرده‌بودند، ساخته‌شده است.

یک زن خانه دار جوان و سرحال تصمیم می گیرد بعدازظهرهای نیمه هفته خود را به عنوان روسپی بگذراند.

«موگلی» پسر بچه ای است که در جنگل و میان حیوانات بزرگ شده است. وقتی خبر بازگشت ببر درنده ی جنگل، «شیرخان»، می رسد، پلنگی به نام «باگیرا» داوطلب می شود که «موگلی» را برای فرار از جنگل و پیوستن به آدم ها همراهی کند...

«جف کاستلو» ( آلن دلون )، آدم کش حرفه ای و تنهایی است که روزی در حین انجام قراردادی، زن پیانیستی ( کتی رزیه ) او را می بیند. قانون آدم کش ها حکم می کند که شاهد را نیز بکشند، اما...

آخر هفته ای که قرار بود به یک دوران خوب در حومه شهر بدل شود،تبدیل به یک کابوس وحشتناک می شود...

»مت دریتن« (تریسی)، ناشر روزنامه ی آزادی خواه و همسرش »کریستینا« (هپبرن)، صاحب یک گالری هنری، از شهرندان سرشناس سن فرانسیسکو هستند. روزی دخترشان »جویی« (هاوتن) به همراه »جان پرنتیس« (پواتیه) پزشک سیاه پوست از تعطیلاتش در هاوایی باز می گردد. آن ها 10 روز است که با هم آشنا شده اند و حالا قصد ازدواج دارند...

گروهی از زنان جوان توسط یک معشوقه متولد شده قبل از جنگ رهبری می شوند و در نهایت به معاشرت با پیرمردی تنها می پردازند.

"آدرین" به ویلایی در مدیترانه می رود.او که در تعطیلات به سر می برد قصد انجام کاری را ندارد.او ویلا را با دوست خود "دنیل" و دختری ناشناس "هایدی" به اشتراک گذاشته است."هایدی" عاشقان زیادی دارد.اما با گذشت زمان "آدرین" بیشتر و بیشتر به او علاقه مند می شود ...