favs

«اسرافیل» با بازی شین و «کرولی» با بازی تننت در سریال شش اپیزودی «فال نیک» که از رمان فانتزی «نیل گیمن» اقتباس شده با یکدیگر همکاری می‌کنند تا جلوی ظهور دجال یا ضد-مسیح و وقوع نبرد نهایی میان خیر و شر را بگیرند.

داستان سریال درباره یک خانواده واقعا در هم بر هم و گنگ است. این خانواده پدری دائم الخمر دارد به همراه 6 فرزند قد و نیم قد بدون همسر! که شبیه به هیچ خانواده ای نیست. سریال حول محور نداری ها و بی مسئولیتی پدر خانواده میچرخه. پدر به جای این که کار کنه و پول در بیاره پول هایی که بچه ها به دست آوردن رو به باد میده و…

جسیکا جونز از بیماری اختلال روانی و استرس رنج می‌برد و این مسئله باعث می‌شود تا لباس ابرقهرمانی خود را کنار بگذارد و به جای آن تبدیل به یک کارآگاه خصوصی شود و...

«نفس گیر» درباره عشق، دوستی و وفاداری است. تمام داستان‌های کوچک زندگی نیک و چارلی را در بر می‌گیرد که در کنار هم سعی میکنند مشکلات رومزه‌شان حل کنند...

"جیک پرالتا" افسر بی تجربه اما با استعداد پلیس نیویورک در بخش نود و نه بروکلین با رییس جدید خود که فردی ست عبوس و جدی, دچار مشکل می شود.

یک گروه از پارتیزان های جوان تصمیم به نابودی ابرقهرمانان فاسد می گیرد, زیرا روسای آنها را به سخره گرفته است.

جیمز ۱۷ ساله تردیدی ندارد که مشکل روانی دارد. آلیسای ۱۷ ساله نیز، دختری دمدمی مزاج و تازه وارد در مدرسه است. آن‌ها با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند و آلیسا، جیمز را تشویق می‌کند تا سفری را شروع کند و دنبال پدر واقعیش بگردد.

داستان این سریال درباره گروهی از کارمندان می باشد که در یک شرکت مشغول به کارند. هر یک از این افراد رفتار ناپسندیده منحصر یه فردی دارند و در راس انها رئیس انها قرار دارد.

یک مجموعه کمدی , دارم بریتانیایی است که در آن به زندگی زندگی دانش‌آموزان، کارکنان و والدین مدرسه متوسطه خیالی Moordale می پردازد. زیرا آنها با معضلات شخصی مختلفی که اغلب مربوط به مسائل بلوغ است، دست و پنجه نرم می‌کنند.

خانواده ای از قهرمانان کودک سابق، که اکنون از هم جدا شده اند، باید دوباره متحد شوند تا به محافظت از جهان ادامه دهند. در همان روز در اکتبر 1989، چهل و سه نوزاد به طور غیرقابل توضیحی از زنان تصادفی و غیر مرتبط به دنیا آمدند که روز قبل هیچ علامتی از بارداری نداشتند.

«خرس» داستان یک سرآشپز جوان با استعداد که در یک غذاخوری مناسب کارمیکند را روایت میکند. بعد از اینکه برادرش خودکشی میکند و یک ساندویچی گوشت گاو ایتالیایی با انواع اقسام بدهکاری ها و دردسرها را برای او به ارث میگذارد، به شیکاگو برمیگردد تا دوباره این مغازه را اداره کند و به چالش های پیش رو غلبه کند...

در طول جنگ ویتنام در سال ۱۹۷۳ یک سرباز آمریکایی به نام «گریفین کالنریز» هم‌رزمان خود را دیوانه‌وار به گلوله می‌بند و تنها زمانی به خود می‌آید که دوستش «مکس گلن‌رید» به پای او شلیک می‌کند.