در مکزیک، یک وکیل پیشنهاد غیرمنتظره ای دریافت می کند تا به یک رئیس کارتل کمک کند تا از تجارت خود بازنشسته شود و با تبدیل شدن به زنی که همیشه آرزویش را داشته برای همیشه ناپدید شود.

سه غریبه که در مورد جنایت واقعی وسواس مشترک دارند، ناگهان خود را گرفتار یکی می‌بینند. سه غریبه (استیو مارتین، مارتین شورت و سلنا گومز) را دنبال می‌کند که در مورد جنایت واقعی وسواس مشترک دارند و ناگهان خود را در یکی از آنها غرق می‌کنند.

آرتور به تماس پرنسس سلنیا که توسط مالتازارد بدجنس تهدید می شود، پاسخ می دهد.

برنت مگنا برای نجات همسر ربوده شده خود باید به دستور مردی مرموز رانندگی کند.

پزشکی که می تواند با حیوانات صحبت کند، وارد ماجراجویی می شود تا جزیره ای افسانه ای را با یک شاگرد جوان و خدمه ای از حیوانات خانگی عجیب پیدا کند.

دراکولا یک پناهگاه سطح بالا برای هیولا ها و موجودات عجیب و ترسناک، به دور از دنیای انسان ها ساخته است. اما ماجرا از جایی آغاز می شود که یک پسر راز این پناهگاه را کشف می کند، و عاشق دختر دراکولا می شود...

در حالی که در تعطیلات با خانواده اش است، کنت دراکولا ارتباط عاشقانه ای برقرار می کند.

"ماویس" نوه نیمه انسان نیمه هیولای دراکولا تصمیم دارد هتل را ترک کند, حال دراکولا و دوستانش سعی میکنند که هیولای درون او را بیابند و مانع رفتن او شوند.

در این قسمت اختراع جدید ون هلسینگ اشتباه پیش می‌رود و جانی به هیولا و دراکولا و دوستانش به انسان تبدیل می‌شوند، آنها در طول فیلم به ماجراجویی برای پیدا کردن درمانی می‌روند که به زندگی قبلی‌شان برگردند.

شاهزاده خانمی که کشورش مورد تهاجم قرار گرفته است در لوئیزیانا مخفی می شود، جایی که باید یاد بگیرد که مانند یک نوجوان معمولی رفتار کند.

زوجی جوان برای آخرهفته‌ای به نیویورک می‌آیند. جایی که آنها با هوایی بد و ماجراهای خوب و بدی مواجه می‌شوند.

رامونا و بیزس نام دو خواهر خانواده “کواِمبی” است. رامونا (جویی کینگ) دختر کوچکتر خانواده است و از اینکه به او کم توجهی می شود ناراحت است ولی سعی دارد تا خودی نشان دهد ، او که بچه ای باهوش و ماجراجو است تلاش می کند تا با همکاری خواهرش ، “بیزس” (سلینا گومز) از ازدست دادن خانه اشان جلوگیری کند …

پدری عزادار به جعبه ای از نوارهای ضبط شده و متن آهنگهای پسر مرحومش برخورد می کند. او که از کشف استعداد ناشناخته فرزندنش شوکه شده است، یک گروه گروه موسیقی تشکیل می دهد تا به آرامش خاطر دست پیدا کند.

پسری در یک مراسم با دختری ناشناس که ماسک بر چهره دارد می رقصد و عاشق او می شود، اما بعد از این مراسم او به دنبال این دختر می گردد در حالی که او را نمی شناسد، و تنها چیزی که از او دارد یک دستگاه پخش موسیقی می باشد...

داستان نویسنده ای که حالا دیگر نویسندگی نمی کند و در عوض از پسری که به ضعف عضلانی مبتلاست مراقبت می کند. این دو در مسیر سفری ناگهانی، با دانشجویی برخورد می کنند که مسیر زندگی هردویشان را عوض می کند.