سوزی هندریکس زنی است که به تازگی بر اثر تصادف رانندگی بینایی خود را از دست داده است. او با شوهرش سام، که عکاس است، در آپارتمانی در نیویورک زندگی می کند و گهگاه برای انجام کارهای روزانه از گلوریا که همسایه آنهاست کمک می گیرد.یک روز که سوزی برای کارهای روزمره بیرون رفته بود، یک عروسک پر از هروئین توسط یک قاچاقچی مواد مخدر به نام لیزا در آپارتمانش پنهان می شود. آن قاچاقچی مواد مخدر بعداً توسط شریک بیرحمش هری روت جونیور به دلیل خیانت به او کشته می شود. پس از آن هری روت افرادش را برای پیدا کردن این بسته هروئین به سمت آپارتمان سوزی راهی می کند...

فرانسیس دختر نوجوان هفده ساله‌ای است که در تابستان 1963 برای گردش و مسافرت به همراه خانواده اش به شمال نیویورک می‌روند. پدرش یک دکتر است و از فرانسیس انتظار دارد که به دانشگاه برود و با یک دکتر ازدواج کند. فرانسیس با یک مربی رقص به نام جانی اشنا می‌شود. رقاصه‌ای که با جان می‌رقصد حامله می‌شود و از کار باز می‌ماند. فرانسیس بدون اگاهی خانواده اش آمادگی خود را برای رقص اعلام می‌کند تا با اینکار به انها کمک کند. جانی می‌پذیرد. از آنروز جانی مربی رقص فرانسیس می‌شود و تمام وقت با او کار می‌کند. کم کم بین آنها عشقی به وجود می‌آید. فرانسیس می‌ترسد آنرا با پدرش در میان بگذارد. زیرا به طور قطع پدر حاضر نمی‌شود دخترش با یک مربی رقص ازدواج کند...